راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
دانــه و لانــه و بــال و پــر پــرواز دلـی
.
.
داشتم سر سجاده با خدا چرا و چگونه میکردم
نهج البلاغه دم دستم بود بازش کردم این فراز از نامه ی 31 اومد
.
.
پس کلید گنجهاى خود را در دو دستت نهاده که به تو رخصت سوال از خود را داده
تا هر گاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشایى،
و باریدن باران رحمتش را طلب نمایى.
پس دیر پذیرفتن او تو را نومید نکند که بخشش بسته به مقدار نیت بوَد،
و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد،
و این براى آن است که پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند کاملتر،
و بوَد که چیزى را خواسته اى و تو را نداده اند،
و بهتر از آن در این جهان یا آن جهانت داده اند یا بهتر بوده که از تو بازداشته اند،
و چه بسا چیزى راطلبیدى که اگر به تو مى دادند، تباهى دینت را در آن مى دیدى.
پس پرسشت درباره چیزى باشد که نیکى آن برایت پایدار ماند،
و سختى و رنج آن به کنارکه نه مال براى تو پایدار است و نه تو براى مال برقرار.
و بدان که تو براى آن جهان آفریده شده اى نه براى این جهان،
و براى نیستى نه براى زندگى جاودان، و براى مردن نه زنده بودن، و بدان!
تو در منزلى هستى که از آن رخت خواهى بست،
و خانه اى که بیش از روزى چند در آن نتوانى نشست
و در راهى هستى که پایانش آخرت است،
و شکار مرگى که گریزنده از آن نرهد،
و آن را که جوید بدو رسد و از دست ندهد،
و ناچار پنجه بر تو خواهدات کند،
پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتى باشى ناخوشایند:
با خود از توبه سخن به میان آورده باشى،
و او تو را از آن باز دارد، و خویشتن را تباه کرده باشى.
.
.
.
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بـدرقهی رهت شود همت شحنـهی نجف